یه روز دوتا دختر فسقلی داشتن روی جدولای کنار باغچه راه میرفتن یهو رسیدن به هم، جلوی هم سبز شدن یهو. روز اول مدرسشون بوده گویا. حتی بغل دستی نبودن. از اون جا که یکی از این کوچولو ها هی حرف میزد با بغل دستیش، معلمش کلافه شد و جاشو عوض کرد و نشوندش پهلو اون یکی. معلمه نمیدونست با اینکارش داره زندگی این دوتا رو عوض میکنه. خلاصه که اون دوتا پیش هم نشستن و آروم آروم با هم دوست شدن، کاملا ساده. نمیدونستن هردوشون اردیبهشتی هستن با پنج روز فاصله و خونه شون کلا دوتا کوچه از هم راهه. با هم قهر کردن. چقد طول کشید آشتی کنن؟ احتمالا دو ساعت. مگه میتونستن دوری همو تحمل کنن؟ گذشت و گذشت. سال بعد پرحرفه غیبش زد و اون یکی هم کلی پی اش گشت و پیداش نکرد. چی شده بود؟ آب شده بود رفته بود تو زمین. کلاس سوم برگشت همون جا.بازم بغل دستی شدن. بعد از اون سال سوم، موند تو دلشون که یه بار دیگه با هم بغل دستی باشن، لااقل تو یه کلاس باشن. بعد آرزوشون بزرگتر شد، دعاشون این بود که مدرسه شون یکی باشه. ولی نشد. چاره چی بود؟ کنار اومدن با همون وضع. سال هفتم بی خبر بودن از هم شاید کلا دوبار یا سه بار به هم زنگ زدن. ولی این دوری رو تاب نیاوردن. کلاس ورزشی رفتن، دوتایی باهم، توی یه باشگاه. این دوری رو کم میکرد و دیدارو زیاد. دوستی قوی تر شد و مدت قهرا به دو دقیقه رسید. فاصله ی خونه شون کمتر شد. کلا یه پیچ سرکوچه رو رد میکرد یکیشون ، میرسید خونه اون یکی. دلاشون گره خورد به هم دیگه. خواهرم میگه که دوستیای دوران بچگی الکین چون آدما عوض میشن بعد یهو به خودشون میان و میبینن دیگه همو نمیشناسن. اما اگه دونفر با هم تغییر کنن چی؟ اگه تغییرای همو قبول کنن چی؟ هیچ کس کامل نیست و هرکی یه بدی هایی داره. اگه بدیای همو بپذیرن چی؟ من بهتون میگم چی. اگه یه همچین کاری رو کردید بدونید که شما دیگه بهترینتونو پیدا کردید. کی میدونست اون فسقلی ها این کارو بلد باشن؟ کی میدونست اون دوتا دختربچه 6-7 ساله ، بشن برای هم دیگه بهترین دوست برای همیشه؟ کی میدونست؟